سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 در حاضر جوابی هیچ جا کم نمی آرم مگر در مقابل یکی !!! چه سرّیست نمی دانم ! 
کوتاه و قاطع و مستدل جواب میدم و در به کاری گیری کلمات جانب ادب و احترام را نگه می دارم تا بعد از پاسخ دادن پشیمان نشوم .
فقط یک جا و نزد یکی لال میشم! تمام حرف ها پشت زبانم گیر می کنه و انتهای حلقم قرقره می شه ! شجاعت گفتن شون را ندارم از بیان افکارم ابا دارم !
این ترس کجا زاده شده ؟  

یک ساعت شنونده بودن و ساکت ماندن کار سختی بود...
اصولا کارهای سخت را آسون تر انجام میدم ؛ اگر کاری سهل باشد دق مرگ میشم ...

تمام یک ساعت را با خودم در ستیز بودم که منم حرفی بزنم اما نشد یعنی نتونستم !
بالاخره گفتم ...
دیر شده بود اما همون یه جمله معجزه کرد ! مهم تاثیر حرف بود نه رسیدن به خواسته ام .
یقین دارم که بعد از این هر جا خواست تاریخ را ورق بزنه اون جمله براش تداعی میشه .
در جواب آن همه " صغری کبری چیدن" و "اجساد مردگان را زیر و رو کردن" فقط یک جمله شنید .

" سهم ما از رنجی که آیندگان در زندگی خواهند کشید چقدر است ؟ پس فرق ما با آن آدم های خام و نپخته چیه ؟"

 کاش تصمیمات امروز و فردای مان به اتفاقات و رفتار گذشتگان بر نمی گشت .
 کاش ذهن ما یک هارد دیسک بود تا گاهی فورمتش می کردیم و از نو پارتیشن بندیش می کردیم .

گذشته را باید فراموش کرد و از نو شروع کرد.
تا کی میشه با گذشته های تلخ و با ناکامی های گذشته زندگی کرد ؟ 


نوشته شده در  یکشنبه 89/5/17ساعت  3:36 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :